دل نوشته4

حس من و تو

دلم برای همه ی اون روزا تنگ شده

از پانزدهم مرداد که تولد عشقم بود ندیدمش...و به خاطر شرایطی که وجود داره(شهر کوچیک و حرف مردم و آبرو از این حرفا) ما بیرون با هم قرار نمیزاریم مگه چی بشه که همدیگرو ببینیم اونم مث دو تا رهگذر از کنار هم رد بشیم و یه نیم نگاهی به هم بکنیم...قبلنا که با هم تلفنی حرف میزدیم کلی ذوق میکردم که صدای مردونشو میشنوم...واگه کسی مزاحممون نمی شد ساعت ها باهم حرف میزدیم... یادش بخیر دورانی داشتیم...ولی الان !!!!!!

نه تلفنی نه دیداری نه حتی اسمسی... دلم به چت کردن خوشه که اونم کم پیش میاد...آخه علی م این روزا خیلی سرش شلوغه... دلم برا "مریمم گفتناش ... فداتشم گفتناش... یواشکی حرف زدنامون پشت تلفن... اسمس دادنامون تا نصفه شب ... برا همه چیش تنگ شده حتی برا قهر کردنای تلفنیمون که پشت تلفن هردومون ساکت میشدیم و تا چند دقیقه فقط آه میکشیدیم... دلم برای همه ی اونا روزایی که به شوق دیدنش میرفتم دانشگاه ... تنگ شده "...امیدوارم اونم مث من باشه و همون قدر که من بهش فکر میکنم اونم به یاد من باشه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت20:58توسط علی و مریم | |